دیجیکالا یه داداش داره مت گالا (اههه ثیهاثهیی) که درسش خوب نبوده به خرید و فروش متآمفتامین روی آورده اههه ایهیهخیی.

زندگی ام فوق العاده کیری است. آن روز تصمیم گرفتم که یک شامپوی درماکلین بگیرم. تبلیغش را در تلوزیون دیدم که میگفت این مدل از عصاره ی ژاپن تهیه شده است و من چون ژاپن دوست دارم مسلمن شامپویی که  عصاره ی ژاپن داخلش باشد هم دوست دارم. البته نمیدانم چطوری از ژاپن عصاره گرفته اند. ژاپن یک کشور است و عصاره گرفتن از آن سخت است. از چیزهای کوچک و عصاره گرفتنی میشود عصاره گرفت. مثلن گیاهان یا گوشت خوراکی یا سبزی ها یا ادویه ها یا ممه. از اینها میشود عصاره گرفت. البته نمیخواستم این شامپویش را بگیرم، چون این شامپویش مخصوص موهای چرب است و ما آلردی یک شامپو مخصوص موهای چرب داریم و دیگر پرن میشود اگر دو تا شامپو مخصوص موهای چرب بگیریم و زیاده روی در استفاده ی شامپوی چرب از بدترین گناهان نزد خداوند است. خلاصه پس از خواندن کامنت ها و پرس و جو تصمیم قاطع گرفتم که فردا به مغازه بروم و یک شامپوی درماکلین برای خودم بستونم. مغازه که اسمش افق کوروش بود، یعنی یکی از افق های کوروش یا شاید هم افق کوروش ها بود، خلوت بود و کارکنانش استرس آور بودند. چون سرشان توی کارشان نبود و سرشان توی کانشان بود و انگار تخفیف مخفیف های ماهانه و اینهایشان بود و خودشان هم مشغول خرید بودند. خیلی عجیب است که وارد یک مغازه بشوی و ببینی فروشنده هایش در حال خرید هستند. اول فکر کردم خب حالا که اینطور است باید بروم و پشت دخل بنشینم و کالاها را با آن دستگاهه دینگ دونگ کنم و پول بگیرم و رسید بدهم. نمیدانم اسمش رسید است یا نه. یعنی فرق فاکتور و فیش و رسید را نمیدانم و از آنجایی که ایرانی ها نصف این چیزها را اشتباه میگویند در تصورم این است که احتمالن اینها را هم اشتباه میگویند ولی حال ندارم اصطلاح درستش را هم پیدا کنم. به هر حال با رسید پیش برویم. خلاصه اول این در فکرم بود ولی بعد گفتم نخیرم به من چه؟ و رفتم پی خرید خودم. به قفسه ی شامپوها رفتم. همه نوعی شامپویی دیده میشد. شامپو مخصوص آقایان. شامپو مخصوص بانوان. شامپو مخصوص این جنسیت زده بازی ها چیه؟ شامپو مخصوص کودکان. شامپو مخصوص فضانوردان (لباس فضانوردی فرندلی). شامپو مخصوص جنازه ها. خلاصه منظورم را فهمیدید دیگه. ولی شامپوی درماکلین پیدا نمیشد. البته با کمی دقت پیدا کردم. آن پایین مایین ها گذاشته بودند. چشم دیدن شامپوی مرغوب ایرانی را نداشتند. فقط دو نوع شامپوی درماکلین آنجا بود. طبق تحقیقاتم چند نوع بود، بیشتر از دو نوع. ولی آن فروشگاه چشم دیدن نوع های دیگر را نداشت و فقط دو نوعش را داشت. با عصاره ی برزیل و با عصاره ی کوه های آلپ. که من عصاره ی کوه های آلپ را برداشتم چون کوه های آلپ مخصوص استفاده ی روزانه است و اگه گذرتان به کوه های آلپ خورده باشد حتمن این را میدانید. عصاره ی برزیلش برای موهای رنگ شده بود. من هم که موهایم رنگ نشده است. خلاصه با شامپوئه در دستم به سمت جایگاه پرداخت رفتم که یارو پشت دستگاه واستاده بود و یک چیز دیگه را دینگ دونگ میکرد هزار ساعت و آخرسر هم گفت برو آن یکی جایگاه پرداخت و من هم رفتم آن یکی جایگاه پرداخت و پرداخت کردم و رسید گرفتم. شاید هم فیش. شاید هم فاکتور. و به خانه آمدم و کل وجودم پر از ذوق بود که بروم حموم و شامپوی درماکلین به کله ام بمالم و خوشبو و خوردنی بشوم. و همین. تنها دلیل خوشحالی ام یک شامپو خریدن بود؛ چون بقیه ی چیزها دلیل ناراحتی ام هستند. مثلن اتاقم. کلن خانه مان. خانه مان همه ش کر و کثیف و شلوغ است و حتی وقتی هم تمیز هست هیچ چیز جذابی ندارد. همه ی رنگهای وسایلمان کرم و قهوه ای است و من از این رنگها دیگر عنم میگیرد آنقدر که طی این چند سال دیده ام. دوست دارم وسایل خانه مان سبز و طوسی باشند. نور خانه مان تخمی است. جوری که مثلن اگه میخواهیم در هال غذا بخوریم حتی چراغهای بالکن را هم باید روشن کنیم تا یک چسه نور بر سر سفره مان تابیده شود. نور اتاق من که از همه تخمیتر است. یعنی دلگیر است. یک نارنجی بی ذوق و دلگیری است که انگار یزید بالاسرت ایستاده است. خلاقیت به خرج دادم و گفتم برای مقابله با این نور بد بروم ریسه بگیرم ولی اتاقم خودش زشت ترین و عن ترین است و جای زیبایی برای ریسه ندارد و ریسه ها همینطوری سیکیم خیاری اینطرف و آنطرف میگذارم و حالا غیر آن نور یزیدی انگار شمر هم این طرف اتاق بالای سرم ایستاده است. اتاقم دَلَّزَّن است. دلزن یعنی به هم ریخته و شلوغ و کریه و زنا. یعنی میدانید، اتاق من اصلن طوری است که اتاق من نیست. یک میز کامپیوتر/کتابخانه به چه گندگی اینطرف است که برای داداشم است، و یک کمد ساید بای ساید هم آن طرف است که برای خواهر و برادرم است که آن دو هم به چه گندگی. و یک مبل، که طبق معمول به چه گندگی، هم مثل فک دریایی اینور افتاده است که بعنوان تختم استفاده میکنم که نا راحت ترین مبل دنیا است. خلاصه یعنی یک چسه جا آن گوشه موشه ها میماند که هرچقدر هم قشنگ و جینگول و ترگلشان کنم باز هم آن کیرخرهای به چه گندگی مانع زیبایی اتاق میشوند. تازه این را هم نگفتم که این چند وقت مهمان داشتیم و خواهیم داشت و برادرم وسایلش را از پذیرایی (که اتاق برادرم محسوب میشود.) انداخته اینور اتاق من و همان یک چسه جایم هم ازم سلب شده و یک جای چسه تر جا را الآن دارم. یعنی کلن اتاقی ندارم. فقط یک محیطی هست که میشود درش تنها بود و جق زد. از این نظر اتاق است. ولی از این نظر که کاملن وسایل و چیدمان و طراحی خودم درش باشد نعچ نوعچ. یعنی یک آینه ی قدی دارم که بعلت شلوغی اتاق فقط عکس پاسپورتی میشود درش گرفت. خلاصه اتاقم گهسگ ترین است و اگر انقدر اتاق تخمی ای نداشتم الآن موفق ترین انسان کره ی زمین بودم. چون تمام انرژی و ذوق و حرکتم را این اتاق و این خانه میگیرد و ناموفق ترین انسان کره ی زمین میشوم.

و به راستی که نمیدانم چطوری آدمها از توالتهای عمومی استفاده میکنند. یعنی من اخیرن دست و دلم حتی به استفاده از دستشویی های خانه مان نمیرود و یک دستشویی مال مال خودم میخواهم. البته خواهرم آن یکی دستشویی را سر و سامان داد و خوشبوکننده ی انبه ای داخلش گذاشت و هندواش کریمی گرفت و دم به دیقه آنجا بودم و من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم برم توی اون دستشوییمون هندواش کریمی بمالم از گردن تا نافم و خلاصه دستشویی نگو ماه بگو تا آنکه پدرم هم به آن دستشویی رفت و الآن وایب چرنوبیل میگیرم و دیگر نمیخواهم. دلم یک اتاق شخصی و یک توالت/حمام شخصی با چیدمان ساده و رنگبندی سبز و طوسی میخواهد.

کاش دوستپسر سولگی بودم تا میتوانستم لپهای نرمش و پاشنه ی پای قشنگش را ماچ کنم.

من مشکل خوابیدن دارم. هر شب مثل رامین رضاییان هزاران بار غلت میزنم و باز هم خوابم نمیبرد. حتی وقتی که دارم از خستگی میمیرم و نای نفس کشیدن هم ندارم خوابم نمیبرد. حتی وقتی خواهرم مرا مسموم میکند و در کشتی از چشمهایم خون می اشکیششیدد و صابر ابر میاید و عینک آفتابی روی چشمم میگذارد من عینک آفتابی را برمیدارم و میگویم هنوز هم خوابم نمیبرد. یعنی الآن داشتم ا خواب میمردم و آلارم را که گذاشتم گفتم آخجون هفت ساعت تمام تخت و یک تنه خواهم خوابید ولی سی ثانیه نگذشت که احساس خفگی سرتاسر وجودم را گرفت. من واقعن نمیدانم چطوری زنده ام چون نگاه که میکنم من اصلن نفس نمیکشم. دماغم همیشه کیپ هست، دهانم همیشه کیپ است، گلویم هم همیشه کیپ است. به گمانم از کونم نفس میکشم وگرنه هیچ توجیه علمی دیگری برای زنده ماندنم باقی نمیماند. پامیشوم فین میکنم، آب میخورم، کیر ساک میزنم، ولی هیچ فایده ای ندارد؛ راه های تنفسی ام به الله که بسته است و بازشدنی هم نیست. همین بیخوابیها و نخوابیدنها باعث شده که فکر کنم که حافظه ام دارد از بین میرود. من حافظه ام همیشه خیلی خوب بوده است و اینکه جدیدن خیلی چیزهای پیش پا افتاده را یادم میرود باعث شده مرگم بگیرد و حس کنم همین بیخوابیها و نخوابیدنها باعث شده که فکر کنم که حافظه ام دارد از بین میرود. من حافظه ام همیشه خیلی خوب بوده است و اینکه جدیدن خیلی چیزهای پیش پا افتاده را یادم میرود باعث شده مرگم بگیرد و حس کنم همین بیخوابیها و نخوابیدنها باعث شده که فکر کنم- احساس میکنم اینها را قبلن گفته ام اههه اهیخهی. غیر فقدان راه های تنفسی نمیدانم چطوری میشود با لباس خوابید. یک لایه ی نازک تیشرت و شرت قدر یک لنگر رویم سنگینی میکند. احساس میکنم در مبل خوابم دارم غرق میشوم و میمیرم. مخلص کلام اینکه خوابم عنی است و دلم میخواهد گریه کنم ا بس که خوابم نمیبرد ولی چشمهایم خشک شده اند انقدر که خواب کافی بهم نرسیده است.

دلم زمستان میخواهد و از این تابستان عنی خسته شده ام. هربار که بیرون میروم انگار در دریای هلو شنا کرده ام آنقدر که نوچ و عنی میشوم. هربار که جایی مینشینم شرتم خیس میشود و آب میرود و به کانم میچسبد و به لایش میرود و انقدر که شرتم در این دو ماه به لای کانم رفته فاصله ی این لپ تا آن لپم قدر عرض شانه ام شده است. ماسک هم که عمرم را گاییده راستش را بخواهید. گوشهای لطیفم همه اش درد میکنند و خود زیر ماسک هم یک فضای گلخانه ای ایجاد میشود و خود همین امر سبب میشود مشکل نفس نتوان کشیدنم هزار برابر بشود. فکر کنم علت اینکه در این دو سال هنوز کرونا نگرفته ام این است که اصلن دستگاه تنفسی ای ندارم که کرونا بخواهد بهش صدمه بزند.

انقدر کله ام را خاراندم که همان یک ذره حافظه ام هم از دست دادم و نمیدانم بقیه ی این پست چه میخواستم بگویم. میخواهم بمیرم راحت شوم.

اکسم گفت من ازت عاصیم گفتم ولی من پدر پروکرستینیشن فارسیم گفت بله دقیقن ا همین عاصیم گفتم اُه، ساری گفت تو این لیوانو بشکون بعد بگو ساری گفتم ساری نه قائمشهر اههههه گفت اینم دومین دلیل که ازت عاصیم.

سلام. شما مرا میشناسید. من آقای هلدی هستم. پس چرا سوتین نبستم؟ اهه اهیهیخیی. بله ا همین واژننمکبازیها میشود مرا شناخت. البته اگر در وهله ی اول مرا به خاطر زیبایی بی حد و حصرم به جا نیاوردید. تصمیم گرفتم دوباره در این وبلاگ قدم بگذارم و بنویسم چون اکشلی آیم گود ات ایت ان آنستلی آی میسد دیس شت. فقط مشکل اینجاست که نمیدانم چی بنویسم. هزار سال است که چیزی ننوشته ام و انگیزه ای هم برای نوشتن ندارم. من حتی انگیزه ای برای مستربیت کردن هم ندارم و فقط برای گذران وقت این کار را میکنم. اینجور که مثلاً حوصله م سر رفت چیکار کنم حالا؟ سگ خورد یه جق بزنم دیگه وقتم بیهوده نگذره. یعنی میدانید، حتی مستربیت هم دیگر غمگین است. دکترم بهم گفت کی حس میکنی که تنهایی؟ گفتم وقتی که عیده. سوال بعدی ای که دکترم پرسید این بود که چه وقتی خودارضایی میکنی؟ گفتم وقتی که عیده. خلاصه سفره ی دلمو واسش وا کردم و دید هی جرک آف میکنم و هی جرک آف میکنم و هی جرک، حالش بهم خورد شکوفه زد فهمید هر روز من عیده. عید سعید قربان بر شما مبارک🥳🎉

تو بی آر تی یه صحنه بود هم کم مونده بود گریه کنم هم کم مونده بود بالا بیارم هم کم مونده بود جامو بدم یکی دیگه. و آخری ا همه دردناکتر بود.

آن روز یک شامپوی بدن در کشوی دستشویی پیدا کردم. میشد گفت که خالی و دورانداختنی بود ولی درش را آب پر کردم که استفاده کنم چون آپشن دیگه ای برای استفاده نداشتم. و بعد که آب پر کردم دیدم چقدر کف کرد و چقدر نادورانداختنی شد. بعد که مصرفش کردم دیدم بوی آشنایی میدهد و فهمیدم بوی مادرم است و فهمیدم شامپو بدن مادرم بوده است و بعد چند سال بود که بوی مادرم را میشنیدم. آن هم در حموم وقتی لخت و پشمالو بودم. و فکر کنم گریه هم کردم. و میدانید، خیلی سخت است که نتوانی بوی مادرت را دیگر بو کنی. و چه بسا کیریتر هم هست که نتوانی بوی کسی را که عاشقش هستی دیگر بو کنی. دیگر نتوانی کله ات را بکنی در گردنش و با دماغت که صدای کشتی میدهد بویش کنی و بهش بگویی چه بوی خوبی میدهی. خیلی ناراحتکننده است که یک دست کوچیک و خوشفرم آن بیرون باشد و تو نتوانی موقع راه رفتن بگیری اش. خیلی عذاب آور است یک جفت چشم زندگیشان را به دور از اجتماع بکنند و تو دیگر نتوانی موقع بسته بودنشان ماچشان کنی. و خیلی مرگ انگیز است که یک ممه تک و تنها و در خیال خودش ایستاده باشد و وجود داشته باشد و تو نتوانی دستش را بگیری.

جوراب جورابِ کاشونس

ما در این خانه چند روزی است آب نداریم. ما مجبور هستیم برای نماز تیمم کنیم و بعد سکس نمیتوانیم آب بپاشیم چون ما در این خانه چند روزی است آب نداریم. ما مجبور هستیم برای نماز تیمم کنیم و بعد سکس نمیتوانیم آب بپاشیم چون- کاش یکی در دهانم بزند تا ا این لوپ نجات پیدا کنیم. کاش دوسدختر خوشکلم با دست های کیوت کوچولویش این کار را بکند. با لاکهای مشکی اش و انگشتر اژدهایی اش که در انگشت اشاره ی خوشکلش جا خشک کرده. همانطور که گفتم آب نداریم. سکس را هم دروغ گفتم. درز نو سکس فر الدمن ا فیلم بای کوئن برادرز. تیمم را فقط راست گفتم. من دلم آب میخواهد. بیشتر ا آن دلم سکس میخواهد. من چندوقتی میشود که سکس نکرده ام؛ دقیق 23 سال. من ناسکسبل هستم. هر جوان زیبا و تحصیل کرده ای در ایران همینطور است. ما در ایران سکس نداریم. سکس مال جوانهای آمریکایی و جوانهایی سوئدی است و یعنی چی ما در ایران نماز میخوانیم. به خاطر نداشتن آب من امروز نتوانستم حمام بروم و این یعنی دو روز شده است که نتوانسته ام پایین پاهایم، پاهای بلورینم که در حال حاضر نیمه بلورین است، را شیو کنم و وامصیبتا. این خیلی دردناک است. حالم ا نوشتنم بهم میخورد.








پدرم چندوقتی است کون ما را جوینده است. جوینده است یعنی جوئیده است. جوئیده است؟ نه چنلدریده است؟ اههه اههه. چندلریده است؟ نه مانیکاشاشیدهاست اههه اههه. چرا این وبلاگ را میخوانید؟ من را ببخشینم.

حال ندارم با جزئیات همه اش را توضیح بدهم، ولی، اصلن حالش را ندارم. کلن گریه و غر داشتم اما عنم میگیرد اینجوری پست بذارم و آب هم نداریم و نمیخواهم عنم بگیرد در این شرایط.

آخ که دیگه ویفر توتفرنگیس عشق تو نابودم کرد

چند روزی نشده و حتی یک هفته هم نشده که چند روزی است که دارم انیمه ی د دیزسترس لایف آف سایکی کوسوئو را میبینم. انیمه ی سایکی کوسوئو خیلی بامزه است و من خیلی میخندم. من خیلی ضعیف هستم و بعضی وقتها که زیاد میخندم تفم میریزد روی تیشرتم و نمیتوانم جمعش کنم. من خیلی ضعیف هستم. من حتی آنقدر ضعیف هستم که تیشرتم هم میریزد روی شرتم. روی شرت چون من در خانه شلوار و شلوارک و ا این قبیل لباسها نمیپوشم و نه به حجاب اجباری در خانه. امشب هم برنامه ام همین بود که بنشینم و انیمه هه را ببینم. کنارم یک ویفر توتفرنگی گذاشتم. من آنقدرها ویفر دوست ندارم چون خشک هستند و شیرین هستند و همه اش خورد میشوند و لای کانمان میریزند و باید آدم خودش را جاروبرقی بکشد و من حوصله جاروبرقی کشیدن نه. ولی این طمعش توتفرنگی بود و من حتی کیر با طعم توتفرنگی را هم میخورم؛ چون توتفرنگی ها دیگر خوشمزه نیستند و خوراکیهایی هم که مزه ی توتفرنگی دارند دراصل اصلن مزه ی توتفرنگی ندارند و نمیدانم چه مزه ای دارند ولی هر مزه ای که دارند و آن مزه اسمش توتفرنگی است خوشمزه است. خلاصه ویفر توتفرنگی را کنارم گذاشتم و یک دانه ازش خوردم. خوبی ویفره آن بود که اصلن خورد نشد و هیچی نریخت. اما خیلی تشنه ام شد. اما خیلی تمبل بودم که پاشم بروم آب بخورم برای همین یک دانه ی دیگر هم برای رفع تشنگی خوردم و حالا تشنه ترم. اکنون که اینها را مینویسم اصلن یک چس مثقال هم ا انیمه را ندیده ام چون فائزه پیام داد. فائزه دوست قدیمی ام است و من ا دیدنش خوشحال میشوم. برای همین گفتم بیایم این کسشعرها را بنویسم.
ا اینها که بگذریم نوللا موهایش را رنگ من رنگ کرده است، یعنی رنگ رنگ موهای من رنگ کرده است، و خیلی خوشکل است. نمیگویم خوشکل شده است چون آلردی خوشکل بود. و است. بات شی اپرشیییتس ایت. نوللا خیلی خوشکل است و مایه ی خوشحالی ام هست و جارب است که بدانید او در کلاس سوم دبستان برنده ی مدال نقره ی ژیمناستیک 1994 روسیه شده است. اطلاعاتم ا المپیک افتضاح است اما خبر خوش آنجاست که اطلاعات شما هم ا المپیک افتضاح است و هیچوقت متوجه نمیشوید که دروغ گفته ام. راستش را بخواهید این پست را فقط میخواستم به این دلیل بنویسم که بگویم واقعن خوشحالم که نوللا را در زندگی ام دارم و تا حالا چیزی به این قشنگی نداشته ام؛ و هم هم اینکه موهایش را این رنگی کرده واقعن خوشکل است و باید عکسش را روی صورتم پرینت سه بعدی بکنم.
میخواهم بازی سیمز را بریزم و ا طرفی هم نمیخواهم بازی سیمز را بریزم. یعنی حقیقتن من هیچوقت در زندگی ام درست و حسابی سیمز بازی نکرده ام و الآن هم که موقعیتش را ا نظر سیستم مورد نیاز دارم اینجوری هستم که زندگی ام در واقعیت بسیار قشنگ است و حس میکنم اگر به سیمز روی بیاورم زیباییهای زندگی را ا دست میدهم. اما خب ا طرفی هم قسمتهایی ا زیباییهایی زندگی ام هست که فقط صدای جیرجیرک میاید و حوصله ام سرمیرود و سگ توش دلم سیمز میخواد. یک دلیل دیگر هم که نمیخواهم سیمز بازی کنم این است که وسواسی هستم و باید آدمها را خیلی شبیه خودشان بسازم و اگر خیلی شبیه خودشان نشود شکیبایی ام را ا دست میدهم و خسرویم را به دست میاورم اههه اههه و عصبی میشوم و افسردگی میگیرم و باید کون به کون سیگار بکشم. این کون به کون سیگار را داشته باشید خدمتتان تا یک چی دیگر راجع به سیمز بگویم بعد میروم سراغش. یک چی دیگر راجع به سیمز هم این است که اگر بریزم همه اش با سیم هایم سکـ، یعنی ووهوو میکنم و این ووهوو کردنها باعث میشود بگویم اینها که همه اش بازی و الکی هستند و شبیه من و اون هستند کون به کون ووهوو میکنند بعد آنوقت من درواقعیت نشسته ام و غمگین و تنهاام و ووهوو نمیکنم و اگر همت کنم فقط تنهایی و زیر پتو یک دست هوووو میکنم فقط و این چه زندگی بی انصافانه ای است؟ و باعث میشود افسردگی بگیرم. ا طرفی هم شاید بگویید خب ووهوو نکن و باید بگویم اصلن دارم سیمز میریزم که ووهوو کنم وگرنه کال آف دیوتی میریختم و پرن میدیدم و در کوروش به دخترها شماره میدادم ولی نخیر آقا، من یک پسر خجالتی ام که میشم یک پدر خجالتی که راه راستو ول میکنه، با خجالتی قافیه مافیه چه داریم؟
خب برسیم به کون به کون سیگار. ا آن روز که با بچه ها رفتیم بیران یک پاکت سیگار در کیفم مانده است و با اینکه سیگاری نیستم هی دلم میخواهد بکشمش و نمیدانم این چه کرمی است که وجودم را فرا گرفه است. یعنی فقط چون یک پاکت سیگار در خانه مان زنده است و دارد راست راست نشسته است و کسی کاری به کارش ندارد عذابم میدهد و دلم میخواهد بکشم وگرنه همین که روشنش کنم ریه هایم میگیرند و سرطان میگیرم و جوش درمیاورم و کچل میشوم و زنم طلاقم میدهد و شوهرم با کمربند- وای چقدر کس میگم جدی.

حیوونای دریایی وقتی آبدماغشون میاد دلفین میکنن اههه اههه.

من خیلی موجود ناراحتکننده ای شده ام. یا نبودم ولی همین ثانیه که شروع کردم و این جمله را گفتم خودم را دستی دستی ممه های مهستی، نمیدانم چرا این را گفتم. مرا ببخشینم. میخواستم بگویم یا ناراحتکننده ام آلردی یا این حرف که دارم میگویم ناراحتکننده ام مرا ناراحتکننده میکند. ناراحتکننده بودن بد است. همانطور که ناراحتنکننده بودن خوب است. من این اواخر خیلی خوشحال بودم اما حس میکنم امشب کله ام به پاهای اسکارلت جوهانسن خورد. البته در حالت عادی کله تان به پاهای اسکارلت جوهانسن بخورد باید خوشحال بشوید؛ ولی فعلن میبینید که ناراحت شده ام و هیچ غلطی نمیتوانید بکنید.
صورتم کثیف است. جق زده ام و روین میکآپ شده ام. خیلی سکسی شده ام. ولی صورتم کثیف است. یعنی میدانید اصلن ربطی به جق نداشت و صورتم آلردی کثیف بود. و کثیف است، و دلم میخواهد بشورمش ولی صابان صورتم آن روز افتاد تو دستشویی و صابان جدیده صابان داو است و صابان داو بلد نیست آدم را تمیز کند. عرضه ی همین یک کار را هم ندارد. صابان داو خیلی به رطوبت و نرم بودن پوست اهمیت میدهد. آنقدر اهمیت میدهد که پاکیزگی را یادش میرود. باید یکمی سنگ پا رنده کنم و روی صابان داوم بریزم تا متعادل شود. الآن که داشتم به کلمه ی صابان فکر میکردم به اینجا رسیدم که صاحب را اگر تخمی بگویی میشود صاب، و ساب به انگلیسی معنایی مخالف و متضاد صاحب دارد، و اینها همه توطئه های آمریکا است، و اعراب به ما یاد دادند به جای گوروژ گپیر بگوییم کوروش کبیر.
گشنه ام است. چند روزی است نهار نخورده ام چون بداخلاق هستم. صبحها هم دیر پامیشوم و تا حمام بروم و اینها ساعت شده است دوی بعد ا ظهر. و دوی بعد ا ظهر که خانواده میخواهند نهار بخورند من بداخلاق هستم و میگویم همین الآن صبحانه خورده ام و میخواهم ورزش کنم. و در را میبندم و ورزش میکنم. ورزش یعنی یوگا. یوگا خیلی ورزش قشنگی است، ورزش است؟، و به من آرامش میدهد. معمولاًها آخرش یک حرکت دارد به اسم شباسنا یا کرپس پُز که مثل لباس لَخت روی زمین ولو میشوی و آرام میگیری و در آن دو سه دقیقه ای که آن حرکت را انجام میدهم آنقدر آرام هستم که ویشکا آسایش نام وسط من است. آهان گشنه بودن را برای این گفتم که نگار آن روز به من یک رنگارنگ داد و آنقدر این کارش گوگولی بود که هنوز دلم نیامده آن رنگارنگرا بخورم و گذاشته امش کنار بالشم و شبها نگاهش میکنم و بویش میکنم تا بخوابم. نگار خیلی کیوت است💖
من اتاقم خیلی کوچیک است و خودم خیلی دراز است و یوگا خیلی سخت است وقتی همه ی اینها را با هم داری. وقتی یوگا میکنم نگار میگوید چه خنده داری و اینکه بهم میگوید خنده داری خیلی خنده داری است و ذوق میکنم. و واقعن هم خنده دار است چون خیلی دراز هستم و نمیشود. و غیر دراز بودن دیگر نمیفهمم چرا همه ی دم و بازدم ها را برعکس انجام میدهم. بعد مثلن یک حالتی دارد که زانوهایتان باید خم باشد و سینه هایتان را تکیه دهید زانوهایتان و دستهایتان هم کاملن کشیده باید روی تشک باشد، و من آنقدر دراز هستم که نمیشود همه ی اینها. کلن آنقدر دراز هستم که موقع نصفشان همیشه یک جایم که باید صاف باشد خم است. یا مثلن میگوید به شکم دراز بکشید و دستها و پاهایتان را عقب بکشید و روی هوا بیاورید و من که آلردی نصف هیکلم توی اتاق مچاله شده است و روی هوا است نمیدانم چیکار کنم. و اپلیکیشنی هم که استفاده میکنم اولش یک قابلیتی داشت که فیلمی که پخش میشد را میتوانستی شکل آینه کنی و ا روز بعد آن قابلیتش پولی شد و حالا همه ی چپ و راست هایم را هم مثل دم و بازدمم برعکس انجام میدهم. بعد دختره ای که یاد میدهد خیلی کوچیک است و من در کنارش چانیول هستم. آنقدر کوچیک است که برای ا ته تشک رفتن تا سر تشک رفتن باید اسنپ بگیرد اهه اهه. حالا من وقتی میگوید دستهایتان را کامل باز کنید و بچرخید و خودم گنده هستم و اینورم کمد است و آنورم مبل و اَنورم دیوار:
موهای نگار خیلی خوشکل و نرمالوان و کاش جای بالشش بودم تا میتوانستم نازشان کنم. و با این خبر ناراحتکننده که نمیتوانم نازشان کنم این پست به پایان میرسد و من میروم جنده شوم و گیه کنم. گی ها وقتی ناراحت میشوند گیه میکنند.

ان شی لوکس لایک ا چیپمانک.

نوللا صبحا که از خواب بیدار میشه با قیافه ی خوابالوی کیوتش و صدای خوابالوی قشنگش واسم خوابشو تعریف میکنه.
یه لاک دورنگ داره که میخواد تا آخر عمرش اونو بزنه به انگشتاش. و انگشتاش خیلی خوشکلن.
وقتی میخنده خیلی کیوت میشه و لپاش میرن توی چشماش و صدای خندیدنش قشنگه.
شباام میخواد بخوابه بهم از چشماش ویدیومسیج میده و چشماش خیلی خوشکلن و شبیه بکهیونن و وقتیم خوابش میبره از پلکاش ویدیومسیج میده که دلم میخوام ماچش کنم.
صد و هفتاد و چهار سانتیمتر قدشه و اندازه ی بغلمه. و موهاش هولوگرامی ان.
اند آی لاو هر ا سانگ بای د بیتلز.

من میوه نمیخورم و این خیلی بدازز است.

دلم بیسکوییت کرم دار میخواهد. ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار نداریم و من غمگین هستم. افرادی که در خانه شان بیسکوییت کرم دار ندارند معمولاً و طبیعتاً غمگین هستند. بعضی افراد هم پیدا میشوند که در خانه شان بیسکوییت کرم دار نداشته باشند و خوشحال باشند. آنها افراد عجیبی هستند. یا شاید آنقدر درگیر مادیات و ظاهریات شده اند که فقدان بیسکوییت کرم دار را حس نمیکنند و دلیلی برای غمگین بودن ندارند. دلم برایشان میسوزد. برای خودشان و برای زندگی بی هدف بی بیسکوییت کرم دارشان. و برای عمو حمیدشان. چون عمو حمیدشان سرطان دارد. سرطان بی بیسکوییت کرم دار. طبق آمارهای اخیر، نمیدانم آمارهای اخیر کجا و که و چه، فقط آمارهای اخیر، طبق آمارهای اخیر هشتاد و شش درصد از جامعه از سرطان بی بیسکوییت کرم دار رنج میبرند. من مشکوک به این بیماری هستم. البته من کیر هم به این بیماری نیستم. یعنی استفاده ی درست این عبارت را نمیدانم راستش را بخواهید. فکر کنم درستش این است که دکترها مشکوک به من برای داشتن این بیماری هستند. دکترها کارآگاه هستند و به همه چیز مشکوک هستند. آنها به سرطان داشتن بقیه، به سیاستمدارها، به افراد سیبیل دار، به کسی که میگوید من شهروند سفید این بازی هستم، به کسی که میگوید من بزرگزاده دارم سه تا سکه ورمیدارم، و به بابک حمیدیان مشکوک هستند. همه به بابک حمیدیان مشکوک هستند چون دیگر کونش گهی شده است. حتی اگر یک فیلم کمدی هم ببینید که درش بابک حمیدیان بازی میکند باید مطمئن باشید که قاتل بابک حمیدیان است. حتی اگر یک فیلم خارجی هم دیدید تمام شک و تردیدهای خود را کنار بگذارید و به یقین مطمئن باشید که کار کار خود بابک حمیدیان است. حتی اینکه ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار هم نداریم به خاطر بابک حمیدیان است. خلاصه که من باید فوراً مقدار زیادی بیسکوییت کرم دار بخورم. باید ریه هایم را از اُریو پر کنم. باید بیسکوییت کرم دار با کرم های با طعم های مختلف بخورم. با بیسکوییت های با طعم های مختلف. با بسته بندی های با طعم های مختلف. ا بقالی های با طعم های مختلف. شاید بگویید چرا به جای اینکه کان ما را خان بیاوری نمیروی و ا بقالی بیسکوییت کرم دار نمیگیری خبر مرگت؟ و من باید بگویم که من ا آن تایپ آدم ها هستم که نمیروم ا بقالی بیسکوییت کرم دار بگیرم خبر مرگم. چون من ا آن تایپ آدم های تنبل هستم خبر مرگم. البته تنبل بودن بخشی ا ماجراست. شاید هم تخم ماجرا هم نیست. مشکل این است که من امروز خانه هستم. امروز روز در خانه بودن من است. و روزهایی که من در خانه هستم دلم نمیخواهد به بیرون بروم چون در آنصورت روزم بیرونی میشود. و روزی که بیرونی میشود بدترین روزهاست. مگر اینکه با نوللا بیرون بروم. روزی که با نوللا بیرون میروم بهترین روزهاست. اما خب در حالت عادی بیرون رفتن ساکست. و این را فقط محض رکرد میگویم، اینکه روز آدم بیرونی بشود فقط این نیست که آدم بیرون برود؛ همینکه شما یک عدد ا لباسهای بیرون رفتنتان را بپوشید روزتان بیرونی شده است. حتی اگر شرت بیرون رفتنتان را بپوشید هم آن روز دیگر بیرونی شده است. البته نمیدانم شما هم شرت بیرون و شرت خانه دارید یا فقط من اینقدر مریض و بیمار هستم. ولی به هر حال روز بیرونی گه است. و وقتی به خانه هم برمیگردید گه است. حتی اگر زود هم برگردید. اگر به بیرون بروید دیگر روزتان بیرونی و عن درونی شده است. خلاصه به همین دلایل من نمیخواهم سر ظهری پاشم و لباس بیرون بپوشم و تا ته خیابان بروم تا ا بقالی سر کوچه بیسکوییت کرم دار بگیرم. اینکه باید تا ته خیابان بروم و ا بقالی سر کوچه هم خرید کنم چیز عجیبیست که به علت نداشتن زیق وقت میخواهم برایتان توضیح بدهم. البته توضیحش کوتاه است و زیاد وقتتان را نمیگیرد. مگر اینکه کار مهمی داشته باشید و تک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک اردک تک تک تک اردک اردکی تنها به روی آبه پراشو بسته میخواد بخوابه اون بالا بالا لک لکی پیداست مثل این اردک لک لکه تنهاست کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک واج ها برایتان وقتگیر باشید. که در آنصورت زندگی را باخته اید. اینجوری است که کوچه ی ما آنقدر بزرگ است که ا نظر شهرداری اسمش خیابان است. برای همین وقتی من به سرکوچه میروم تا ا بقالی خرید کنم، حقیقتاً من به ته خیابان رفته ام تا ا بقالی خرید کنم. و این هم یک دلیل روانشناختی و ناخودآگاهمآبانه که باعث میشود من فکر کنم اگر برای خرید بیسکوییت کرم دار به بیرون بروم انگار مسافت زیادی را طی کرده ام چون یک خیابان را تا سرش رفته ام. شاید هم تا تهش رفته ام. البته دو تا بقالی دیگر سر راه قبل آن بقالی وجود دارد ولی نمیخواهم به آنجاها بروم. آنجاها کوچک هستند و من باید به آقای بقال بگویم چه میخواهم. من بدم میاید به آقایان بقال بگویم چه میخواهم. من دوست دارم وارد بقالی بشوم و کسچرخ بزنم و بدون تحت نظر بودن تصمیم بگیرم چه عنی میخواهم. دوست دارم بیسکوییت های کرم دار مختلفی را بردارم و نگاه کنم و لمس کنم و باهایشان ارتباط برقرار کنم و بیسکوییت کرم داری که بیشتر به سلیقه و عواطفم میخورد را بگیرم. دلم نمیخواهد هر بیسکوییت کرم داری که آقای بقالی که هیچ مرا نمیشناسد بهم داده است را بگیرم و بروم بخورم. این که نشد زندگی زن. خلاصه که دلم بیسکوییت کرم دار میخواهد و ا بیسکوییت کرم دار نداری دارم میمیرم و دلم میخواهد ا بیسکوییت کرم دار داری ندارم بمیرم و دیدی داری داری دیدی داری داری دیدی داری داری بام بام بام.

آن بولیز آستین بلند طوسیه ام را هم که دوست دارم یادم افتاد دارمش ولی هیچ عروسی ای دعوت نیستم که بپوشمش.

جدیداً خیلی کریه المنظر ایکبیری نکبت شده ام. و ا این موضوع ناراحتم. و میتوانم تا سالها و حتی روزها درباره اش غر بزنم و بنالم. و برای این دارم در وبلاگ این کار را میکنم چون به اندازه ی کافی با این موضوع ملت را جنده کرده ام و اینجا را تا قرنها بعد و حتی هفته ها بعد کسی انتظار نمیرود بخواند. و اگر شما دارید این را میخوانید خیلی بدشانس هستید و خیلی دلم میخواست شما را برنده ی خوششانس بدشانسترین فرد این برنامه اعلام کنم ولی آنقدر بدشانس هستید که حتی این جایزه را هم نمیبرید. و این جایزه تعلق میگیرد به، بعله، بیلی آیلیش! یعنی میدانید. یک زمانی خیلی خوشکل بودم. کسی بودم برای خودم. کُسی. اگر کَسی خوانده اید باخته اید. خیلی خوشکل بودم. یعنی همین چند ماه پیش اینها. آن موقع که موهایم رو کره ای زده بودم و قارچ بودم و گوشواره داشتم و ریشهای متناسب المقدار داشتم. و تیشرت مشکی ام را میکردم در شلوار سبزم و کمربند میبستم و ساعتِ، مارک ساعتم را یادم رفت، به هر حال یک ساعت قشنگی هم داشتم. هنوز هم دارم. ولی چون زمستان است میرود زیر آستینهایم و برود تو کونم اصلاً. خلاصه آن موقع خیلی خوشکل بودم، و عاشق خودم بودم. نارسسیس فگ بودم. با خودم جق میزدم. چون ملت معمولاً با خودشان جق نمیزنند. با پرنهاب جق میزنند. البته با پرنهاب هم جق نمیزنند. ملت فقیر هستند و با دو شیفت کار کردن فقط میتوانند یک لقمه جق حلال کوتاه در ایکس ویدیوز بزنند. آن هم اگر برق نرود یا نت را قطع نکنند. آن موقع اگر موهایم را یاسی میکردم خود سکس میشدم. خود زیبایی. خود فرهنگ و تمدن. خود بکهیون. خود اما واتسن. اما عوضش در یک اقدام ناشیانه موهایم را ا ته زدم و خود تام هاردی در برانسن شدم. کاشکی تام هاردی در برانسن میشدم. من حتی های کپی تام هاردی هم نبودم. من اگر خیلی تلاش میکردم جری سافتی میبودم. اما با آنحال هنوز هم خوشکل بودم و یکم که ریشهایم و موهایم بلندتر شد دوباره خود سکس شدم. خود امینم. خودِ، نمیدانم. خود امینم بس است. و من ا بچگی عاشق این بودم که شبیه امینم باشم. و هی نمیشد شبیه امینم باشم چون او موهایش بلاند بود و ریش نداشت و فکر کنم ا بس من شبیهش نشدم او دلش سوخت و موهایش را قهوه ای کرد و ریش گذاشت. خلاصه یعنی میگویم داشتم به روند خوشکلی ام، هر چند به سختی، ادامه میدادم اما با این کار چند روز پیشم که گرفتم سیبیل گذاشتم دیگر برینم هم نمیشود این قیافه را درست کرد. یعنی سپوکه ی جانانه ای روی صورتم انجام داده ام. یعنی ریده ام. یعنی به گای سگ داده ام این چهره را. یعنی عنساره ترین گهچهره ی تاریخ هستم. شبیه قاتلهای متجاوزکار شده ام. شبیه اینها شده ام که مقتول را اولش کشته اند و بعد بهش تجاوز کرده اند. شبیه اینها شده ام که مقتول را اول بهش تجاوز کرده اند و بعد کشتنش اند. اول فکر میکردم شبیه فامیل دور شده ام ولی بعد که عکسهایم را دیدم دیدم شبیه عزیزم ببخشید متجاوزکار شده ام. عزیزم ببخشیدی که دخترهای معصوم را میگیرد و میپرسد ا جلو تجاوز کنم یا ا عقب؟ خلاصه گه شده ام. گهّ. البته آنقدرها هم بد نیستم. یعنی میدانید، اینجوری نیست که ته کیری باشم. ولی خب، به طور نزولی هی دارم زیباییهایم را ا دست میدهم و بعد که یاد چند ماه پیش میفتم افسردگی میگیرم. غیر اینها لاغر هم شده ام. البته همیشه لاغر بوده ام. ولی لاغر تام هالند مآبانه بودم. حداقل لاغر وودی آلن مآبانه بودم. یعنی لاغر خوشکلی بودم. و به لاغر بودنم میبالیدم. اما الآن به لاغر بودنم منالیدم. و غیر اینها لباسهایم هم تخمی شده اند. یعنی شلوارهایم گشاد هستند و پاچه هایشان گشادتر هستند. پاچه هایشان به وسعت اقیانوسها و کیر من است. و من اینجوری دوست ندارم. دوست دارم پاچه کوچولو باشد و یک تای خوشکل هم بخورد. اما الآن گشاد است و صد تای زشت هم میخورد. و بیاید اصلاً این را بخورد. یعنی طوری است که نه آنقدر لاغرم خوشکل است که لخت بگردم و پرن استار بشوم، و نه آنقدر لباسهایم در تنم زیبا جا میگیرند که با لباس بگردم و پرن استار نشوم. خلاصه که ناناحن هستم ا سر و وضعم و کاش زودتر موهایم بلند شود تا مدل تن کوتاهشان کنم و خود سکس بشوم.

این عکسه که سیگار دارم داشت حیف میشد.
موضوئات