دلم بیسکوییت کرم دار میخواهد. ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار نداریم و من غمگین هستم. افرادی که در خانه شان بیسکوییت کرم دار ندارند معمولاً و طبیعتاً غمگین هستند. بعضی افراد هم پیدا میشوند که در خانه شان بیسکوییت کرم دار نداشته باشند و خوشحال باشند. آنها افراد عجیبی هستند. یا شاید آنقدر درگیر مادیات و ظاهریات شده اند که فقدان بیسکوییت کرم دار را حس نمیکنند و دلیلی برای غمگین بودن ندارند. دلم برایشان میسوزد. برای خودشان و برای زندگی بی هدف بی بیسکوییت کرم دارشان. و برای عمو حمیدشان. چون عمو حمیدشان سرطان دارد. سرطان بی بیسکوییت کرم دار. طبق آمارهای اخیر، نمیدانم آمارهای اخیر کجا و که و چه، فقط آمارهای اخیر، طبق آمارهای اخیر هشتاد و شش درصد از جامعه از سرطان بی بیسکوییت کرم دار رنج میبرند. من مشکوک به این بیماری هستم. البته من کیر هم به این بیماری نیستم. یعنی استفاده ی درست این عبارت را نمیدانم راستش را بخواهید. فکر کنم درستش این است که دکترها مشکوک به من برای داشتن این بیماری هستند. دکترها کارآگاه هستند و به همه چیز مشکوک هستند. آنها به سرطان داشتن بقیه، به سیاستمدارها، به افراد سیبیل دار، به کسی که میگوید من شهروند سفید این بازی هستم، به کسی که میگوید من بزرگزاده دارم سه تا سکه ورمیدارم، و به بابک حمیدیان مشکوک هستند. همه به بابک حمیدیان مشکوک هستند چون دیگر کونش گهی شده است. حتی اگر یک فیلم کمدی هم ببینید که درش بابک حمیدیان بازی میکند باید مطمئن باشید که قاتل بابک حمیدیان است. حتی اگر یک فیلم خارجی هم دیدید تمام شک و تردیدهای خود را کنار بگذارید و به یقین مطمئن باشید که کار کار خود بابک حمیدیان است. حتی اینکه ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار هم نداریم به خاطر بابک حمیدیان است. خلاصه که من باید فوراً مقدار زیادی بیسکوییت کرم دار بخورم. باید ریه هایم را از اُریو پر کنم. باید بیسکوییت کرم دار با کرم های با طعم های مختلف بخورم. با بیسکوییت های با طعم های مختلف. با بسته بندی های با طعم های مختلف. ا بقالی های با طعم های مختلف. شاید بگویید چرا به جای اینکه کان ما را خان بیاوری نمیروی و ا بقالی بیسکوییت کرم دار نمیگیری خبر مرگت؟ و من باید بگویم که من ا آن تایپ آدم ها هستم که نمیروم ا بقالی بیسکوییت کرم دار بگیرم خبر مرگم. چون من ا آن تایپ آدم های تنبل هستم خبر مرگم. البته تنبل بودن بخشی ا ماجراست. شاید هم تخم ماجرا هم نیست. مشکل این است که من امروز خانه هستم. امروز روز در خانه بودن من است. و روزهایی که من در خانه هستم دلم نمیخواهد به بیرون بروم چون در آنصورت روزم بیرونی میشود. و روزی که بیرونی میشود بدترین روزهاست. مگر اینکه با نوللا بیرون بروم. روزی که با نوللا بیرون میروم بهترین روزهاست. اما خب در حالت عادی بیرون رفتن ساکست. و این را فقط محض رکرد میگویم، اینکه روز آدم بیرونی بشود فقط این نیست که آدم بیرون برود؛ همینکه شما یک عدد ا لباسهای بیرون رفتنتان را بپوشید روزتان بیرونی شده است. حتی اگر شرت بیرون رفتنتان را بپوشید هم آن روز دیگر بیرونی شده است. البته نمیدانم شما هم شرت بیرون و شرت خانه دارید یا فقط من اینقدر مریض و بیمار هستم. ولی به هر حال روز بیرونی گه است. و وقتی به خانه هم برمیگردید گه است. حتی اگر زود هم برگردید. اگر به بیرون بروید دیگر روزتان بیرونی و عن درونی شده است. خلاصه به همین دلایل من نمیخواهم سر ظهری پاشم و لباس بیرون بپوشم و تا ته خیابان بروم تا ا بقالی سر کوچه بیسکوییت کرم دار بگیرم. اینکه باید تا ته خیابان بروم و ا بقالی سر کوچه هم خرید کنم چیز عجیبیست که به علت نداشتن زیق وقت میخواهم برایتان توضیح بدهم. البته توضیحش کوتاه است و زیاد وقتتان را نمیگیرد. مگر اینکه کار مهمی داشته باشید و تک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک اردک تک تک تک اردک اردکی تنها به روی آبه پراشو بسته میخواد بخوابه اون بالا بالا لک لکی پیداست مثل این اردک لک لکه تنهاست کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک واج ها برایتان وقتگیر باشید. که در آنصورت زندگی را باخته اید. اینجوری است که کوچه ی ما آنقدر بزرگ است که ا نظر شهرداری اسمش خیابان است. برای همین وقتی من به سرکوچه میروم تا ا بقالی خرید کنم، حقیقتاً من به ته خیابان رفته ام تا ا بقالی خرید کنم. و این هم یک دلیل روانشناختی و ناخودآگاهمآبانه که باعث میشود من فکر کنم اگر برای خرید بیسکوییت کرم دار به بیرون بروم انگار مسافت زیادی را طی کرده ام چون یک خیابان را تا سرش رفته ام. شاید هم تا تهش رفته ام. البته دو تا بقالی دیگر سر راه قبل آن بقالی وجود دارد ولی نمیخواهم به آنجاها بروم. آنجاها کوچک هستند و من باید به آقای بقال بگویم چه میخواهم. من بدم میاید به آقایان بقال بگویم چه میخواهم. من دوست دارم وارد بقالی بشوم و کسچرخ بزنم و بدون تحت نظر بودن تصمیم بگیرم چه عنی میخواهم. دوست دارم بیسکوییت های کرم دار مختلفی را بردارم و نگاه کنم و لمس کنم و باهایشان ارتباط برقرار کنم و بیسکوییت کرم داری که بیشتر به سلیقه و عواطفم میخورد را بگیرم. دلم نمیخواهد هر بیسکوییت کرم داری که آقای بقالی که هیچ مرا نمیشناسد بهم داده است را بگیرم و بروم بخورم. این که نشد زندگی زن. خلاصه که دلم بیسکوییت کرم دار میخواهد و ا بیسکوییت کرم دار نداری دارم میمیرم و دلم میخواهد ا بیسکوییت کرم دار داری ندارم بمیرم و دیدی داری داری دیدی داری داری دیدی داری داری بام بام بام.